همبستگي با زندانيان سياسي

Monday, May 18, 2009

نامه دوم در هفدهمين روز اعتصاب غذا


از آغاز ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۸ تا پايان "انتخابات" دورۀ دهم "رياست جمهوری"

در اعتراض به دستگيری های خودسرانه و شکنجه مستمر زندانيان،

احکام سنگسار، اعدام کودکان و اعدام های پرشمار بزرگسالان،

در حمايت از همه زندانيان سياسی

و ديگر مقاومت کنندگان در برابر "انتخابات" مديريت شده "رياست جمهوری"


سبزها هستند، ... آبی و سرخ و سپيد، رنگين کمانی در برابر سياهی ها و تباهی ها باشيم!



« ....امروز بيست و هفتم ارديبهشت ماه روز خاصی برایم نبود. روزی چون چند روز پيش با انتظارهای پايان يافته و انتظارهای نو. اول ماه مه امسال هم چون سال گذشته بود. ده ها نفر برای آنکه شناخته نشويم، با سرپوشی که تنها امکان ديدن و نفس کشيدن میدهد، مشت ها را گره کرده، بالا برديم و سقوط حکومت های ارتجاعی در دنيا را فرياد کرديم و چون سال گذشته با تشويق سالخوردگانی که جنگ و فاشیسم را تجربه کرده، بعضا از اردوگاه های مخوف دوران سلطه فاشيسم جان به در برده بودند، مواجه شديم. در اين يکسال مرحله قبول پناهندگی به سرعت طی شد و من در نخستين فرصت از "هتل" پناهندگان بيرون آمدم و به همراه دوست تازه بازيافته ام و يکی از نزديک ترین بستگان او، خانه ای را با وام دوست مهربان ديگری رهن کرده ایم و کرايه نسبتا کمتری از معمول می پردازيم. هر آنچه را که مدارک تحصيلی ام، در دست داشته ام، برای هم ارز شدن به دانشگاه داده ام و با وجود گذشت قريب یکسال از ارائه آن، کميسيون رسيدگی پاسخی نداده است. کوشش می کنم زبان آلمانی ام را بهتر کنم و حال ديگر در فعاليت های سياسی شرکت می کنيم و با بسياری از فعالان سياسی اتريشی يا پناهنده از.کشورهای ديگر منطقه چون عراق و ترکيه، فلسطين و غيره دوست شده ايم. در اين يکسال هم خبرهایی که از ايران رسيد، بخشی اميدآفرين، اما عمدتا به شدت نگران کننده بود. جنگ کماکان ادامه دارد و وارد مراحل فرسايشی شده است. يک تظاهرات ضد جنگ در جنوب شهر تهران صورت گرفت که ماموران امنيتی رژيم به شدت آن را سرکوب کردند. اوضاع اقتصادی فاجعه بار است و کارگران، دولت موسوی را نوکر مستکبران می دانند و نه حامی مستضعفان. اعتصاب کارگران کانادادرای به شکلی خونين سرکوب شد و کارگران ذوب آهن اصفهان اعتصاب کردند. جو در کارخانه های کوچک و کارگاه ها هم به خاطر شرايط سخت کارگران ملتهب است. جوانان هم در ورزشگاه امجديه تظاهرات اعتراضی گسترده ای داشتند. در مقابل حکومت بر ميزان سرکوب هايش افزوده است و جو ترور و اختناق در جامعه و شکنجه و اعدام در زندان ها، فزاينده است. قانون فوق ارتجاعی «قصاص و حدود» که سه سال و نيم پيش به تصويب مجلس اول رسيده بود ولی اجرای آن هنوز در سراسر کشور عموميت نداشت، با سوال لاجوردی دادستان انقلاب تهران از شورای عالی قضائی و پاسخ مثبت آن شورا، در تهران نيز آغاز شد. خبرهایی که از زندان های اوين، قزل حصار، گوهردشت، عشرت آباد و بند ۲۸۰ که همانا «کميته مشترک» می باشد، به خارج از اين زندان ها می رسد، هولناک هستند. خلخالی با اظهار جمله « ... ۹۴ نفر من جمله توماج، واحدی، مختوم و جرجانی اينها را بنده اعدام کرده ام. .. قتل عمدی بوده است. من توماج، واحدی، مختوم و جرجانی را بگذارم که چی؟» به تعدادی از قتل های پرشمارش که البته به تنهایی هم مرتکب نشده است، اعتراف کرد و خمينی در ديداری که با ری شهری وزير اطلاعات دولت موسوی و ديگر مقامات آن وزارتخانه، داشته است، ظاهرا سرپرستی امور زندان ها و تصميم گيری در مورد زندانيان را به عهده اين وزارتخانه گذاشته است. لاجوردی و دار و دسته اش ارکان مهمی از قدرت را از آن خود کرده اند و گفته می شود که حتا مسئولان درجه سوم اوين از مديرکل ها و معاونان وزرا نفوذ بيشتری دارند و می توانند بدون واهمه از هرگونه بازخواستی به هر جنايتی دست بزنند. شکنجه به صورت زدن ساعت ها شلاق بر کف پاها، آويزان کردن از سقف به شکل عادی يا قپانی به صورتی که تنها نوک انگشتان پا با زمين تماس داشته باشد و حتا آويزان کردن برعکس از مچ پا و چه بسا انگشتان پا و صدها نوع شکنجه ديگر چون شرکت در اعدام دوستان، اعدام های مصنوعی و غيره که لحظه ای از زندگی زندانيان در زندان را، تهی از شکنجه نمی کند، به شدت معمول است و هيچ کدام از شکنجه گران به خاطر اين جنايات غير انسانی از جانب هيچکسی در داخل و پيرامون حکومت، مورد سوال قرار نمی گيرند. در اين شرايط نهايتا، انديشمند بزرگ کشور، احسان طبری را به تلويزيون آوردند تا "اقرار" کند که يک عمر به "کجراهه" رفته است و به خاطر مقاومت دليرانه شان، رفقایمان مرتضی ميثمی، منصور پورجم و قربانعلی موذنی پور، زير شکنجه از ميان رفتند.

مرتضی ميثمی (کاوه) که در يک خانواده زحمتکش رشد يافته بود، آموزگاری بود که از طريق هنر تئاتر، علاوه بر شاگردان و همکارانش، با مردم و به ويژه با کارگران صنعتی شهر خود قزوين که از آنجا، کانديدای دوره اول مجلس نيز شده بود، پيوند نزديک داشت. از سال ۵۹ که خود را مجبور به ترک زادگاهش ديده بود، در تهران بدون شغل ثابت، مسکن و اندوخته مالی، با همسر و دو فرزند خردسالش، پرند و بيژن، علاوه بر فعاليت سنگين مبارزاتی، از طريق کارهای متفرقه ای چون مسافرکشی و نقشه کشی و خياطی همسرش امرار معاش می کردند و با اين وجود به خانواده پرجمعيتش نيز، بدون آنکه آنان از وضع بد مالی او خبر داشته باشند، کمک می نمود. هم او بود که دو ماه پيش از دستگيری اش، در یکی از آخرين گزارش هایش نوشته بود که وظیفه هر مبارز اين است که «در برابر هرگونه تهديد و ارعاب از سوی حکومت، دلاورانه با جسارت کافی و روحيه مقاوم و رزمنده برزمد»

"انتخابات" مجلس دوم هم با تقلبات فراوان و در چند مرحله کامل شد و "انتخابات" در بيست حوزه از جمله اصفهان و شيراز نيز که "انتخابات" سراسری شان به دستور شورای نگهبان باطل شده بود، اين بار به شکلی که مقبول آن باشد، برگزار گرديد. دولت موسوی هم در اوج اختلاف های جناحی با هشدار خمينی که حکومت «...اگر برود،.همگی خواهند رفت...» و «...امروز اگر خللی وارد بشود در اين جمهوری اسلامی، نمی دانيد که با ما چه خواهند کرد! می دانيد و انشاء الله بايد هم بدانيد. بايد احساس خطر بکنيد...». در مجموع رای اعتماد گرفت و از ۲۶ وزير معرفی شده تنها ۵ وزير نتوانستند رای کافی کسب کنند. ......»

باز هم نه، امروز ۲۷ ارديبهشت ۱۳۸۸ است. امروز روز جهانی مقابله با همجنسگراهراسی است. سالروز روزی است که در سال ۱۹۹۲ ميلادی، سازمان بهداشت جهانی همجنسگرائی را از ليست بيماری ها خط زد و سه سال از زمانی می گذرد که اين روز، به عنوان روزی جهانی اعلام شده است. امروز یاد روزی افتادم که در دوران گذران رشته تخصص ام در رشته روانپزشکی در تهران، استاد قبل از معرفی "بيمار"ی به ما، از ما که هر يک پزشکی در دهه سوم و چهارم زندگی خود بوديم و هرکدام با صدها بيمار روانی در عمر خود تماس داشتيم، خواست مواظب باشيم که رفتاری ناشايست که موجب ناراحتی "بيمار" شود، از ما سرنزند و با ناباوری و طنز با پديده ای که شاهد خواهيم بود، برخورد نکنيم. وقتی "بيمار" مرد که البته از افسردگی ناشی از ترک و بی وفائی شريک زندگی اش، رنج می برد، نزد ما آمد، در ذهن من چيزی فرو ريخت. قبلا در دوران دبستان و دبيرستان، گاه با همکلاسانی مواجه می شديم که به مورد سوء استفاده قرارگرفتن از ديگر همشاگردی و بزرگسالان، مشهور بودند و آن پديده ای ديگر بود. اما حال با موردی مواجه بوديم که حرکات صورت، شيوه انتخاب کلمات و نحوه بروز احساسات، يک زن را تداعی می کرد. از آن پس ديگر نمی توانستم بپذيرم که مطابق تعريف های کتاب هايمان، آنچه که به عنوان «ناهنجاری های جنسی» می شناختيم و اشکال متفاوت آن تعريف شده بود، بيماری هستند و سال ها به شکلی ايشان را "معلول" به اعتبار ناهمخوانی مغز و بدن ايشان می دانستم تا اينکه نهايتا به این باور رسیدم که گوناگونی جنسيتی نيز می تواند به هنجار، اشکالی غير از زن و مرد دگرجنسگرا به تعريف متداولش داشته باشد. چند ماه پيش به ابتکار فرانسه و هلند از اتحاديه اروپا، اعلاميه در مورد سمتگيری جنسی و هويت جنسيتی، تقديم مجمع عمومی سازمان ملل شده و تاکنون ۶۶ کشور از ۱۹۲ عضو سازمان ملل متحد آن را امضاء کرده اند. با اين حال در ۷۷ کشور دنيا ارتباط همجنسگرايان با هم جرم تلقی می شود و در هفت کشور به شمول ايران، خطر اعدام را به همراه دارد و بررسی اعدام های صورت گرفته در سال های اخير نشان می دهد که حکم اعدام به خاطر چنين "جرائمی" نيز احتمالا در ايران صادر و اجرا شده است. تاسف بار اينکه بسيار از مدافعان حقوق بشر نيز، ورود به اين حوزه و به رسميت شناختن حق سمتگيری جنسی و داشتن هويت متفاوت جنسيتی را برای خود ممنوعه تلقی می کنند و اين موجب شده است تبعيضی که به اين گروه از هم ميهنان روا می شود، شديدتر باشد.

تا اين لحظه هم هنوز، ۷۸ نفر از بازداشت شدگان عمدتا مرد کارگر و دانشجوی دستگيرشده در مراسم اول ماه مه آزاد نشده اند و تک تک آزادی های صورت گرفته خارج از اين مجموعه در اين فاصله، با بازداشت های تک تک ديگر جبران شده است، به شکلی که با وجود نزديک شدن به انتخابات که قاعدتا گشايش معين فضای سياسی در بعضی از عرصه های ديگر را شاهد هستيم، نه تنها از مجموعه زندانيان سياسی کاسته نشده است، که بر تعداد آنان افزوده نيز شده است.

در اين روزها هريک از روزهای اعتصاب غذايم را به گروهی از قربانيان نقض حقوق بشر تقديم کرده ام که عمدتا در بند هستند. اما هم انواع نقض حقوق بشر و هم تعداد اين عزيزان در کشورمان در حدی است که بيشک در پایان اعتصاب غذايم هم خواهم ديد که از گروه ها و عزيزانی غافل مانده ام.

امروز را به محمد پورعبدالله که اکنون پس از شکنجه فراوان در زندان به سر می برد، مادر بيمارش و دانشجويان آزادیخواه و برابری طلب که متحمل صدمان فراوان در زندان های جمهوری اسلامی شده اند، با آرزوی آزادی هر چه زودتر او پيشکش نمودم.

۲۶ روز مانده به "انتخابات" مديريت شده دوره دهم "رياست جمهوری"، دیگر تقريبا قطعی است که اين بار هم نظارتی واقعی، چه بين المللی و چه داخلی در "انتخابات" نخواهيم داشت. شورای نگهبان زمان بررسی شرايط کانديداها و تأييد صلاحيت آنان، را پنج روز تمديد کرده تا رد صلاحيت شوندگان فرصتی برای اعتراض نداشته باشند و تنها خود را مجبور به دست به دامان شدن به رئيس جمهور مادام العمر خامنه ای بدانند، تا وی با حکم حکومتی احتمالی خود برای بعضی از آنان، ايشان را وامدار خود کند. مشابه پروژه ای که در دوره نهم در مورد مصطفی معين پيش برده شد. در هر حال، بنا به شواهد و اخبار تاکنون از شور انتخاباتی در کشور خبری نيست. هرچند که بعضی از شخصيت های شناخته شده کشور و تعداد معدودی از جريانات سياسی که دوره قبل راه تحريم انتخابات را برگزيده بودند، اين بار به نفع کانديدای احتمالی معينی مايل به شرکت در انتخابات هستند، در ميان توده مردم تفاوت ها ميان کانديداها، آنچنان که به نظر اين شخصيت های سياسی برجسته می نمايد، ديده نمی شود و اين مسئله اين احتمال را که اين "انتخابات" از نظرهایی با انتخابات دوره دوم شوراها، که به رغم مشارکت بسياری از احزاب و شخصيت های گوناگون سياسی، با استقبال مردم روبه رو نشد، مشابهت پيدا کند، کم نيست. همانطور که انتظار می رفت خامنه ای در هر سخنرانی خود، به رغم ادعای بی طرفی، با اشاراتی به کارگزارانش نشان می دهد که کدام کانديداها بيشتر مورد نظر او هستند. او در يکی از سخنرانی های اخيرش به ارجحيت «ساده زيست» بودن کانديداها اشاره کرد و برای مردم کشور به خوبی روشن است که کدام کانديداها درست يا غلط به ساده زيستی مشهور هستند و کدامين نه. خود او نيز که قادر است صدها ميليون دلار دارایی مردم کشور را بی حساب و کتاب جابجا کند به ساده زيستی مشهور شده است و ديگر اکنون به خوبی روشن شده است که به رغم "ساده زيستی" "رئيس جمهور" فعلی، احمدی نژاد، بيش از يک ميليارد دلار پول نفت کشور گم شده است و حساب های آن روشن نيست. به رغم ادعای وی مبنی بر سمتگيری به نفع اقشار آسيب پذير، در زمان رياست او بر دولت، ضريب جينی که معياری برای توزيع ثروت در جامعه است، بالا رفته و به رقم ۴۰ درصد رسيده است. او شايد بخواهد و بتواند در آستانه "انتخابات" با "حاتم بخشی" از بيت المال، برای حاميانش که ضرورتا منطبق با اقشار آسيب پذير جامعه نيستند، برای خود آرائی را بخرد، ولی افزايش فاصله طبقاتی در چهار سال اخير، چيزی نيست که به خصوص برای زحمتکشان که قوت لايموت خود را در اين سال های بالا بودن استثنائی قيمت نفت، به سختی به دست آورده اند، محسوس و ملموس نبوده باشد و بتوان آنان را به راحتی فريب داد. با اين حال هر چند که ستاره او در روزهای پيش رو در ميان مردم به سرعت رو به افول خواهد بود، اما حاميان او در بيت "رهبر" و نهادهایی چون سپاه و بسيج، کماکان از امکانات بسياری برای تأثيرگذاری ناسالم در روند انتخابات برخوردارند که می تواند موازنه را تا حد چشمگيری به نفع او يا ديگری چنان که خامنه ای و سپاه صلاح بدانند، به هم زند.

در اين دور هم بسياری از اصلاح طلبان باز هم به سياستی نخ نما و رنگ باخته روی آورده اند که استنکاف از رای دادن را با رای دادن به احمدی نژاد و اصولگرايان یکی می داند، معتقدان به اين "سياست" کوشش می کنند با تحريک عواطف، مخالفان شرکت در "انتخابات" را به رای دادن ترغيب کنند و گاه از کاربرد حداقل خشونت کلامی برای رسيدن به مقصود ابائی نداشته، در بحث ها از خود بی تابی نشان می دهند و مشتاقند که اين گروه از مخالفان خود را عامل شکست احتمالی کانديدای مورد نظر خود بدانند. ايشان برای اقناع هواداران اقتدارگرايان در راستای اهداف اصلاح طلبانه خود و تخفيف چنين تمايلاتی در آنان تلاش زيادی نمی خواهند انجام دهند و جلب کردن آرای "تحريميان" را سهل الوصول تر تصور می کنند. اين رویکرد به ويژه در ميان کسانی که اين روزها خود را «سبز» دانسته و از موسوی حمايت می کنند و رقابت را بين او و کانديدای اصولگرا که به نظرشان قاعدتا احمدی نژاد می باشد، بیشتر نمود دارد. اما برخورد متقابل مشابه با ايشان ره به جایی نمی برد و نبايد نسبت به حضور رنگينشان بی تفاوت بود. «سبز» ها آمده اند.

در عين حال اين روزها بخشی از نيروهای دموکرات جامعه که رای ندادن را حق طبيعی خود می دانند، با رنگ «آبی» خود را به جامعه معرفی می کنند. نيروهای چپ نيز که از ديرباز با رنگ «سرخ» در صحنه ها حاضر بوده اند. محمد ملکی، از شخصيت های ملی سرشناس و خوشنام کشور که امروز با نوشتن مقاله ای، شرکت نکردن خود در اين "انتخابات" را اعلام کرده است، چند سال پيش از مردم خواسته بود از استفاده از نماد هایی با رنگ «سپيد» اعتراض خود را به نشان دهند. به اين ترتيب چه بسا که در هفته های پيش رو با بهره گيری از اين رنگ ها، که هريک می توانند نماد بخشی از نيروهای مخالف استبداد باشند، رنگين کمانی در برابر سياهی ها و تباهی ها به وجود آوريم.

کماکان معتقدم که راه مقابله با اين پروژه تدوين شده "انتخابات" مديريت شده، پيمان بندی متقابل شهروندان با يکديگر است. يعنی پيمان کسانی که از حق تضمين شده بشری «انتخاب شدن» خويش نيز مايل اند برخوردار باشند، با کسانی که خواهان استفاده از حق «انتخاب کردن» خود به بهترین وجه می باشند.

بر اين اساس، همچنان تقاضا می کنم که با نگاهی مثبت به طرح انتخاباتی «به موازات "انتخابات" مديريت شده رياست جمهوری، در گفتمانی «مطالبه محور»، کانديدای واحد نيروهای خواهان دموکراسی و حقوق بشر را به جامعه معرفی کنيم!» نگريسته، امکانات و شرايط خويش را برای آنکه به شکل کانديدای بالقوه يا حمايتگر در آن مشارکت داشته باشيد، بررسی بفرمائيد و در صورت تمايل با امضای خود، اعتبار آن را افزون کنيد.

http://irankhanemanast.blogspot.com

يکشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۸۸

حسن نايب هاشم (فرود سياوش پور)

www.hambastegi83.blogspot.com

nayeb_hashem@yahoo.com

kandidatori@gmail.com

0 Comments:

Post a Comment

<< Home