همبستگي با زندانيان سياسي

Saturday, August 13, 2005

نامه ی هفتم فرود سياوش پور به اکبر گنجی ((کاوه پور))

اکبر عزيزم، امروز روز پنجاه و ششم اعتصاب غذای تو و روز هشتم اعتصاب غذای من و آغاز صدمين سال مشروطيت است. ٩٩ سال گذشته است و هنوز سلطانی مستبد بر ميهن مان حکمفرمائی می کند. نمی آيی دست به دست هم دهيم تا شايد سال ديگر در چنين روزی او را در شيشه کرده باشيم؟ نمی خواهم بروی. با ما بمان. کار زیادی پیش روست.

چند روزی است که هيچ خبری از تو نيست و من به شدت دل‌نگران. این روزها مته ی قوی تری را انتخاب کرده ام تا بالاخره این ديوار سربین را سوراخ کنم و به بالينت بيايم. تنها می توانم حدس زنم که چه سناريوی سفيد یا سياه یا خاکستری رنگی در پشت ديوار زندان ميلاد نگارش است. من به خاکستری و سياهش حتا نمی خواهم لحظه ای بينديشم. امروز نرسيدم که اعلاميه های در هوا پرتاب شده را بخواهم. خواندم که امروز هم همسر و دختران نگرانت به ديدارت نائل نشدند. به آنجليکا بير که از اين سوی دنيا ديدارت را مشتاق است تذکره نداده اند. خبرگزاری فارس که می گويند نزديک ترين مناسبات را با مرتضوی دارد در چند پاراگراف، پريشان گویی های غريبی کرده است. آسمان و ريسمانی را به هم بافته است که تنها از ذهن پريشان انديشانی مثل مرتضویٍ حسین شریعتمداری و امثال آنها می تواند تراوش کند. زحمتت ندهم مثل آن که گفته باشند خسن و خسين دختران معاويه هستند.

گفتم که از ديروز اشک ريزشی را آغاز کرده ام که اميدوارم هرچه زودتر با رسيدن نامه هايم به دستت و گرفتن پاسخ مورد انتظارم از جانب تو پايان يابد.

چربی گيری را ادامه خواهم داد. نمی دانم که ميدانی یا نمی دانی که چربی گيری چيست؟ در آخرين سال های حکمرانی سلطان اسبق در خوابگاه ها، دانشجويان به تصور جوانانه خود برای اينکه مقاومت يکديگر را در برابر شکنجه های احتمالی آينده در زندان شاه بسنجند به "شوخی" و بازی چند نفره سر يک نفر می افتادند و تا می توانستند نيشگون های محکم از او می گرفتند. حالا هم خيلی از ياران آن هنگام شايد با "صبر" خود چربی دهی زندانيان سياسی را سنجش می کنند تا در دفتر محاسبات خود نمره ی دلخواه را به آنان دهند. اکبر جان تو نمره ی بيست را در امتحان آنها مدتهاست که گرفته ای. ما در سيستم آموزشی خود از ٢٠ بالاتر نداريم. تو چه اصراری داری به گرفتن نمرات بالاتر از ٢٠؟

تو بعد از سوزاندن تمام چربی خود، گوشت و جوارحت را هم بيشتر از حد سوزانده ای. باور کن که الان نوبت اندکی توقف است، به کجا چنين شتابان؟ هر چه در اين جهت پيش روی من خود را ملزم میبینم که با سرعتی بيشتر به سويت بشتابم با ترکيبی از چربی سوزی و "آب بازی" با تو تا خميره ی مختصری از اکسير حياتی که در اين سال ها در خود اندوخته ام، نوش جانت کنم. اما اين اکسير هم لايزال نيست.

به خودت بيا عزيزم آخر. به همسر و دخترانت بيشتر بينديش، مرا هم چون برادری در نظر بگير. در اين سو برادر ديگرت ابراهيم را می بينم و الحق که چه نامه ی قشنگی به همسرت نوشته است. در آن سو هم حتمن خيلی ها هستند ولی من خبر ندارم. خاله و دايی زاده ها، عموها و عمه زاده هايت هم کم نيستند و به شدت نگران تو. دستکم عفت و رويا و بهاره و رضا و عباس و نسیم را من می شناسم. از ديروز در سفرم و مبادا فکر کنی از تو دور می شوم. نمی توانم از حمايت قطعی دوستانت در اين سوی تير به ميان درخت نشسته ی آرش گزارشی به تو بدهم تا قوتی باشد برای قلب مهربانت. اين روزها زياد به پر و پای آقای ماردوش، مقام معظم ابلهی پيچيده ام. اين رسم من نيست چون همانطور که گفتم عدوی او نيستم و تنها منکر پيگير اويم. من کند ذهنان و روانپريشان فراوان مداوا کرده ام يا در مداوايشان شريک بوده ام. ولی امروز لازم می بينم که خشم و خشونت کور او را که بر رويت متمرکز کرده است منحرف کنم. هرچند به سوی خودم باشد و کار به اندازه کافی دشوار مرا با تو دشوارتر سازد.

می دانم که "مسئله گنجی" این روزها دغدغه جدی اوست. امیدوارم که حواسش جمع باشد و ببيند که "مسئله گنجی" می تواند با مسئله ی ديگری مشابه آن هم همراه شود. انتظار من این است که او هرچه زودتر مسئله ی اول را به سرعت حل کند تا امکان پيدايش مسئله ی جدی جديدی برايش کاهش پيدا کند. ميشائيل نياورانی که از مشاهير و نخبگان فرهنگی کشورهای آلمانی زبان است چندی پيش در برابر اين سوال که خود را بيشتر ايرانی می داند يا اتريشی گفته بود ١٠٠ درصد ايرانی و ١٠٠ درصد اتريشی. من می توانم او را درک کنم. امیدوارم آقای ماردوش بداند که انبوهی از ایرانیان در انیران خود را کماکان کاملن ایرانی میدانند ولی از حقوق انیرانی خود نیز برخوردارند. از تسلط خوب آقای ماردوش بر زبان فارسی آگاهم. اگر اوضاع گونه ای دیگر پيش می رفت امروز شايد یک دبير خوب ادبيات فارسی در يکی از دبيرستان ها می بود. او حتما شاهنامه خوانده است و می داند که فرود از پدر ايرانی و از مادر انيرانی است. اميدوارم برحذر باشد که مسئله ی ديگری شبيه گنجی می تواند برايش گرانتر از آنچه تصور می کند تمام شود. اگر عقلش الان درست کار کند حل اين مسئله را در اولويت اولش قرار می گيرد. هر چند می ترسم که اين روزها بزرگ ترين دغدغه اش توجه دائم به پشت دست چپ و سابش مکرر آن باشد تا نکند مار جديدی از آنجا برويد. اين ترس از بوسه شايد باعث عکس العمل سريع او در دست کشيدن چند روز پيشش بود.

اکبر جان اين نامه نيز طولانی شد. آخر فردا به ديدار چند ده نفری از لشگريان فريدون (يادآوری پيشين فراموش نشود) می روم. همان ها که در آخرين لحظه خود را از چنگال شکارچيان مغز انسان رهانيدند ، می رويم تا با هم شوری کنيم. شايد نامه ی بعدی ام اندکی ديرتر ارسال شود. ولی کماکان تمام دلم با توست و هر لحظه فرصت کنم پی جويت خواهم بود. پاسخ دلخواهم را هر طور که توانستی ابراز کن. اين يک ليتر اشکی که هر روز از چشمانم جاری خواهد شد. توانم را محدود و محدودتر خواهد کرد. مرا در ياب.

اکبر جان حق داشتن پزشک معتمد و بستری شدن در بيمارستان دلخواه يک حق بشری است. فاصله ی پزشک و بيمار نزديک ترين روابط است و انسان خود را به هر کسی نمی سپارد.

از تو تقاضا میکنم که فقط پزشک و بيمارستان مورد نظرت را تعيين کنی. اگر مرا نيز شايسته بدانی در خدمتت هستم. در بيمارستانی کار نمی کنم ولی می توانم ترتيب درمان و توانبخشی تو را در بهترين بيمارستان های کشورمان را بدهم حتما همکاران زيادی از من در ايران و انيران هم می توانند پيشنهاد مشابهی به تو بدهند. به همه پیشنهادهایی که به تو میشود بیندیش عزیزم.

بی صبرانه منتظر پاسخ دلخواهم هستم.

شامگاه جمعه ١٤ مرداد ١٣٨٤

فرود سياوش پور

0 Comments:

Post a Comment

<< Home