پس ِ دیوار سیمانی
پس ِ دیوار سیمانی، کسی از عشق می گوید
- نمی گوید، چه می گویم؟-
صدایش عین فریاد است
صدایی سرخ چون مشرق
به وقت زایش روزی، به زیبایی ِ آزادی
و هر زیر و بمش دارد
طنین نرم پروازی
به سمت قله ی آغاز
- که در آغاز، انسان بود و آزادی-
و در هر واژه می بالد
به سوی وسعت ابراز
و بی پرواترین آواز
پس ِ دیوار سیمانی کسی افسانه می سازد
کسی که دست بسته نقش آزادی
کشیده
کسی که
به رغم هرچه رسم کهنه ی محبس
به قلب دخمه می تازد
و با آبی ترین ایمان
رهایی را می آوازد
پس دیوار سیمانی
مگر رستم تباری هست پنهان
که سقف سُربی زندان
مدام از هیبتش لرزان
نمی گنجاندش در خود
وحتا مرد زندانبان
شده در کار او حیران؟
پس ِ دیوار سیمانی، پس ِ درهای پولادین
نمی ماند صدا دیگر
هزاران آهنین همت
سرود عشق می خوانند
صدایی نیست، فریاد است.
ویدا فرهودی
0 Comments:
Post a Comment
<< Home