نامه ی سوم به دوست ناديده اکبر گنجی
میدانم که در پنجاه و یکمين روز اعتصاب غذايت مثل روزهای اخیر قوای به شدت تحلیل رفتهای داری. ديشب تا شامگاه منتظر بودم که آخرین خبرها را از وضعت داشته باشم. نمیدانم که خود را به درمان عوارض تاکنونی اعتصاب غذایت سپرده ای یا نه و به تجویزات پزشکان مورد اعتمادت تن دادهای یا نه یا حداقل به توافق قابل قبولی با هم رسیدهاید یا نه؟ امیدوارم که دو نامه قبلی ام را تاکنون خوانده باشی و این نامه هم به دستت برسد. چرا که هنوز پاسخ صریحی به خواستم از جانبت دریافت نکردهام.
ديشب در پايان ٣١ امين ساعت اعتصاب غذای خشک، چون فکر می کردم که روزی ديگر بايد صبر کنم تا شايد روزنه ای به سوی تو گشوده شود، اعتصاب را به "نيمه خشک، نيمه تر" تبديل کردم تا اين هم ابداعی باشد در تاريخ جنبش نافرمانی مدنی از سوی من، (البته چه بسا قبلن هم سابقه ای داشته است که من نمی دانم) به اين معنی که روزی یک ليتر آب همراه با نمک مختصر و قطراتی آب ليمو خواهم نوشيد و به اين ترتيب هر روزتنها یک ليتر آب مورد نياز کم خواهم آورد. داروهایی را که ديروز گفتم هم مصرف کردم. روزانه ١٠ حبه قند هم خواهم خورد. همهی اینها با یک دنیا امید است که تا پاسخ مطلوب را از تو بگیرم. دشمنانت صبر زيادی دارند. می دانم که خواست تو از آنان ناچيز است. آزادی از زندان که حق مسلم توست. اما ترويج انديشه ی تو برايشان بنيان کن مینماید و لرزه بر اندامشان می اندازد. دودلی شان بيش از آن و فشارهای تا کنون وارد شده به آنان هنوز کمتر از آن است که در چند و چندين روز به خواسته ی بر حقت تن دهند. خواست من از تو از آن هم ناچيزتر است. تنها خواست من از تو آن است که وقفه ای قابل قبول برای تمدد قوای معین در اعتصاب غذايت دهی و در این فاصله خود را به پزشکان مورد اعتمادت بسپاری تا همه مطمئن شویم که در این روزهای بحرانی آسیب های غیر قابل جبران بر بدنت وارد نشده است. اطمینان از این تصمیم را صریح و از زبان خودت میخواهم. از صبر سنگدلان گفتم. از صبر تو خبر ندارم. هنوز مدتی مانده است که شرايط من نيز به وخامت وضع تو برسد. اکنون نه تنها جان عزيز خودت که جان من نيز هر لحظه بيشتر به فرمان روح بزرگ تو بستگی پيدا کرده است. در این مورد بی صبری هرچه بيشتر تو آرزوی من و دوستداران فراوان تو و دوستداران اندک من است.
به تصوير ذهنی آخر نامه ی دومم بازمی گردم. در ستيغی عمودی که گفتم در آستانه ی قله ای بلند ما با گيره های نه چندان محکم و ريسمانی نامطمئن به آن بسته شده ايم و چاره ای جز بالا رفتن از آن نداريم؛ خامنه ای، هاشمی شاهرودی و مرتضوی را می بینم که در هيئت کرکسان منقارها و چنگال های تيزشان را به رخمان می کشند و سقوط هر لحظه مان را منتظرند. حداقل تو در اين ميان لطفن حرکت اضافی و غیر ضرور به چنین ريسمانی نده. اگر چنين نکنی حتما به کمک هم به زودی به قله پيش رو می رسيم و راه را برای رسيدن به قله های بعدی هموار خواهيم کرد.
نيمروز یکشنبه ٩ مرداد ١٣٨٤
0 Comments:
Post a Comment
<< Home