همبستگي با زندانيان سياسي

Wednesday, August 22, 2007

نامه‌اى به عدنان حسن‌پور و هيوا بوتيمار

دوستان ناديده‌ام، سلام،

امروز چهلمين روز اعتصاب غذای شما و چهارمين روز اعتصاب غذای من با آرزوی هرلحظه‌شنيدن خبر پايان اعتصاب غذای شماست. از حال و اوضاع شما خبر دقيقی نداريم. چند روزی است که وکيلان و بستگانتان ديداری با شما نداشته‌اند و هيچکس جز زندانبانان و اربابانشان از وضع سلامتی شما در اين روزهای بحرانی اطلاع ندارد.

من هم بد نيستم. هميشه روز اول اعتصاب غذا سخت‌تر است. روز اول با سردرد ميگرنی ناشی از بی‌خوابی و اضطراب شروع شد ولی زود پايان گرفت و پس از آن روزها روال عادی‌شان را طی می‌کنند. ظاهراً تنها کمی دست‌ها و پاهايم سردتر شده اند و اين، هم به خاطر پايين آمدن متابوليسم بدن و هم بالا رفتن اندکی آدرنالين که ناشی از نگرانی نسبت به حال شماست، طبيعی است.

وکلايتان می‌کوشند از تمام امکاناتی که دارند استفاده کنند. به رئيس قوه قضائيه و فعالان انجمن دفاع از حقوق زندانيان مراجعه کرده‌اند و خواهان اقدامی از سوی آنان شده‌اند. از شاهرودی تا اين لحظه که اين نامه را برای شما می‌نويسم خبری نيست ولی انجمن دفاع از حقوق زندانيان، نسبت به موقعيت نگران‌کننده‌ی شما اعلام خطر کرده‌است و از بعضی از مسئولان خواسته است که هرچه زودتر به وضعيت شما که به خاطر روش دور از خردورزی مسئولانی ديگر بحرانی شده است، رسيدگی کنند.

عدنان عزيز،

از حاج خانم که با وجود بيماری قلبی، پس از رفتن تو به زندان نان‌آور خانواده شده است، تنها از طريق نوشته‌ی سامان و صحبت‌ها و نوشته‌های ليلی خبر دارم. می‌دانی که پس از شنيدن حکم ظالمانه و غير انسانی اعدام تو گفته است که: «خشکم زد. دو روز نتوانستم هيچ غذايي بخورم و فقط گريه كردم» می‌دانم که تو هم حتماً خشکت زده است و از اين رو مصمم‌تر به اعتصاب غذايت ادامه داده‌ای. اما می‌دانی چنانکه گفته است خونش به خون تو وابسته است و او هم چون ليلی و ديگر برادر و خواهرانت و محمد و من، پايان اعتصاب غذای تو در اين مرحله‌ی بحرانی، بزرگ‌ترين آرزوی اين لحظه‌اش است.

ليلی، آرام و قرار ندارد. تمام زندگی‌اش به تو وابسته شده است. چنانکه شايد فکر کند که به يلدا و محمد هم نمی‌تواند برسد. وقتی عکس تو و او را در کنار هم ديدم و برايش نوشتم که کاش هرچه زودتر بتوانيد دوباره چنين عکسی با هم بگيريد و من هم در کنارتان باشم. مهمان‌نوازانه دعوتم کرد و نوشت: «اگر عدنان آزاد بشهههههه ...» و من از اين هه‌ی کشدار فهميدم که چه آرزوها و چگونه آرزوهايی برايت دارد.

هيوا جان،

حاج خانم گفته که به پدر و مادر تو در روستا کسی دلش نيامده خبر حکم غير انسانی و ظالمانه‌ای اعدام تو را بدهد.

هيرو همسر جوان ۱۹ ساله‌ی تو، در مصاحبه‌ی کوتاهی که داشته است نشان داد که تجسم ذکاوت و مهربانی است. او موفقيت‌هايش را در زندگی مديون تو می‌داند و منتظر است که تو هر چه زودتر از زندان آزاد شوی تا زندگی فرهنگی و فعاليت‌های مدنی خود را ادامه دهيد.

هادی هم چون ليلی، در خارج قرار و آرامش ندارد. او می‌کوشد که نهادهای حقوق بشر را از شرايط شما آگاه سازد. آنچنان مشغول است که دو روزی صحبت با مرا نيز که می‌دانم مشمول لطف اويم، مدام به تعويق انداخته است و برای ژوان و شوان عزيزش هم وقت پيدا نمی‌کند. او هم که شرايطی کمابيش چون تو داشته، چون ديگر دوستدارانت در آرزوی پايان هرچه سريع‌تر اعتصاب غذای جانکاه تو است.

عزيزانم،

در اين نامه چند بار روی صفات «غيرانسانی و ظالمانه‌ی» مجازات اعدام شما تأکيد کردم فعالان حقوق بشر دهه‌هاست که چنين صفاتی را شايسته‌ی چنين حکمی می‌دانند، ولی امروز رئيس اتحاديه اروپا از کشور پرتقال، هم در اعتراض به

اجرای حکم قريب‌الوقوع اعدام برای جانی ری کانر، جوانی ۳۲ ساله‌ به جرم ارتکاب قتلی در ۷ سال پيش، با صدور بيانيه‌ای خطاب به فرماندار تگزاس،همین صفاتی را به‌کار برده است که قبلاً بيشتر فعالان حقوق بشر سازمان‌های غير دولتی به‌کار می‌بردند. با اين حال تلاش فعالان حقوق بشر جهانی، اين روزها در سطح دلخواه نيست. بخشی از آن را می‌توان به تعطيلات تابستان که بازدهی اغلب کارها را در اين ماه‌ها به نصف تقليل می‌دهد نسبت داد. ولی اين امر قطعاً دلايل ديگری هم دارد. الاهه مطلب خوبی را از روزنامه‌ی دنيا «دی ولت» ترجمه کرده است. در آن مقاله نويسنده به درستی تعجب می‌کند که چرا در حالی‌که نيروهای مترقی غرب، البته به درستی در مقابل هر مورد حکم اعدام در آمريکا واکنش نشان می‌دهند، نسبت به اعدام گروه‌گروه از مردم کشوری چون ايران حساسيتی نشان نمی‌دهند. من تا حد زيادی با نويسنده‌ی اين مقاله موافق هستم. با اين‌حال شاهد اين نيز هستم که مخالفان مجازات اعدام به تلاش‌های خود برای لغو اين حکم غيرانسانی و ظالمانه در سراسر جهان ادامه می‌دهند و اين هم شايد از وظايف فعالان حقوق بشر است که به ايشان توجه دهند که به موارد عديده‌ی اعدام در جمهوری اسلامی و کشورهايی چون عربستان، عراق و پاکستان نيز در همان حدود موارد مربوط به آمريکا و چين حساسيت نشان دهند.

اکنون به گفته محمد مصطفائی، وکيل دادگستری که برای نجات افرادی که به‌خاطر جرايم دوران کودکی به اعدام محکوم شده‌اند، می‌کوشد، جان بهنام زارع که در سن ۱۴ سالگی به‌طور ناخواسته مرتکب قتل شده است، اکنون به خاطر رسيدن به ۱۸ سالگی، با داشتن حکم اعدام، در خطر است. شيرين عبادی هم ديروز گفت که پرونده‌ی قتلی را که در شهر ساوه رخ داده است، در دست دارد که موکلش هنگام ارتکاب جرم تنها ۱۵ سال داشته است، ولی به او حکم اعدام داده اند و اين حکم در دادگاه تجديد نظر هم قطعی شده است. اين در حالی‌ست که مقامات ايرانی حداقل به اتحاديه اروپا قول داده‌اند که ديگر هيچ حکم سنگسار برای هيچ‌کس و اعدام برای کسانی که در زير ۱۸ سال مرتکب جرمی شده‌اند، اجرا نکنند. با اين‌حال ايشان در ماه‌های اخير نشان دادند که به تعهدات خود پايبند نيستند و تا وقتی که "قوانين" ايشان منطبق با تعهدات جهانیشان نشود، همواره برای رفع خطر مرگ در هر مورد تلاشی وسيع و همگانی لازم است.

دوستان من،

احسان منصوری، مجيد توکلی و احمد قصابان بيش از ۱۰۰ روز است که در زندان به‌سر می‌برند. آنان تحت شکنجه‌های طاقت‌فرسا مجبور به اعترافات ساختگی شدند و حال که هم‌بنديان آزادشده و خانواده‌هايشان، از شکنجه‌هايی که بر آنان اعمال شده است، سخن گفته‌اند و ايشان خود اعلام نموده‌اند که تحت شکنجه‌های شديد، مجبور به چنان "اعترافاتی" شده‌اند، به‌رغم انکار مرتضوی، قاعدتاً دوباره به سلول‌های انفرادی فرستاده شده و ارتباطشان با خانواده و وکلايشان دوباره قطع شده است. آزادی خانم هاله اسفندياری که بيش از همه در اثر کوشش‌های بين‌المللی و تلاش‌های وکيلش خانم شيرين عبادی، صورت گرفت نشان داد، که چگونه در جمهوری اسلامی، افراد را خودسرانه بازداشت می‌کنند و آنان را وادار به اعتراف به جرائم ناکرده می‌کنند. هنوز گذرنامه‌ی خانم اسفندياری تحويل داده نشده است و تا وقتی که او در کنار همسر و فرزندانش نباَشد، نمی‌توان از آزادی واقعی او سخن گفت. اميدوارم که او و نازی عظيما شهروندان ايرانی-آمريکائی هرچه زودتر با دريافت گذرنامه، امکان حضور در هر يک از دو کشور متبوع خود را داشته باشند و علی شاکری و يحيی کيان تاج‌بخش نيز به زودی آزاد شوند.

عباس لسانی و سعيد متين‌پور که بارها مقالات متينش را در نشريه‌ای که مسئوليتش را داشتم، درج کرده‌ام همراه با تعداد ديگری از هم‌ميهنان آذربايجانی‌مان در زندان‌های شهرهای گوناگون آذربايجان و زندان اوين به‌سر می‌برند و تحت شکنجه‌های طاقت‌فرسا قرار دارند.

خطر مرگ جان بسياری از هم‌ميهنان عرب خوزستانی ما را که هنوز در هيچ دادگاه صالحه‌ای جرمشان محرز نشده‌است، تهديد می‌کند و بيم آن می‌رود که با دادگاه‌های سريع، غيرقانونی و صحرائی، همچون مواردی که در بلوچستان اتفاق افتاده است، اعدام شوند.

دگرانديشان مذهبی چون آيت‌الله بروجردی و يارانش که روايت جز اسلام حکومتی از آن دارند، با اجحافات عديده روبرويند و پروژه اعتراف‌گيری در مورد آنان نيز اجراء شده است.

عزيزانم،

منصور اسانلو کماکان در زندان انفرادی به‌سر می‌برد و در روزهای اخير هيچ اطلاعی از او در دست نيست، از آزادی آقايان ابراهیم مددی، داوود رضوی، یعقوب سلیمی، همایون جابری و طاهر صادقی ۵ نفر از ۷ نفری که به‌خاطر اعتراض به اسارت اسانلو، بازداشت شده بودند، با گذشت ۱۰‌ روز هنوز خبری در دست نيست و به قول آزادی خانم فاطمه حاجيلو نيز هنوز عمل نکرده‌اند.

امروز ۱۸ روز از بازداشت خودسرانه سهيل آصفی می‌گذرد. در اين فاصله جز دو تماس کوتاه تلفنی که با مادرش داَشته، کوچکترين خبری از آنچه بر او می‌گذرد در دست نيست. علاوه بر او روزنامه‌نگاران ديگری نيز در بندند و کوشش‌های وکيلان، بستگان و همکارانشان برای آزادی آنان تاکنون بی‌ثمر مانده است.

عدنان و هيوای گرامی،

اين‌ها همه را برايتان نوشتم که بدانيد راهی دشوار و طولانی را در پيش داريم و کوشش فعالان حقوق بشر تمامی ندارد. با اين اوصاف شما نبايد به‌دست خود به آنان که کمر به قتل شما بسته‌اند کمک کنيد. شرايط روحی‌تان را درک می‌کنم و خود شرايط مشابهی را تجربه می‌کنم. اما همه‌ی اينها نبايد موجب شود که راهی بی‌بازگشت را برويد. تقاضايم اين است که هرچه زودتر اعتصاب غذای خود را پايان دهيد تا بتوانيم همراه هم از طرق ديگر به مقابله با حکم اعدام ناروا، وحشيانه، ظالمانه و گستاخانه شما برخيزيم.

حسن نايب‌هاشم (فرود سياوش‌پور)

چهارشنبه ۳۱ امرداد ١٣٨۶

www.hambastegi83.blogspot.com

hambastegi1384@yahoo.com

0 Comments:

Post a Comment

<< Home